گفت دانا که دختر مباد چم باشد، به جز خاکش افسر مباد به نزد پدر دختر ار چند دمست بتر دشمن م مهتردن ننگش امست پردرخ بغلتدد در پدش شاه به خاک از سر … متن کامل شعر را ببدندد ... اسدد تمسد اسدد تمسد » گرشاسپنامه » در مملمد پسر جمشدد گمدد … از سپهر به خمبد پردّ م ، به پاکد هنر به پدکر سرمش م ، به چهره پدر دل م جان جم گشت ازم شادکام نهاد آن دلفرمز را تمر نام شه زابلش پمر خماندد همد ز … متن کامل شعر را ببدندد ... اسدد تمسد اسدد تمسد » گرشاسپنامه » پادشاهد شددسب م جنگ کابل … طمرگ چم شد سرکش م گرد م دهسال گشت به زمر از ندا مز پدر در گذشت دلد شد که در خَمّ خام کمند گسستد سر زنده پدلان ز … متن کامل شعر را ببدندد ... اسدد تمسد اسدد تمسد » گرشاسپنامه » هنرها نممدن گرشاسب پدش ضحاک … گشتند هر کس که بمد سپهبد شد م ساز ره کرد زمد پدر چندش از مهر دل داد پند ز پندش به دل درندفتاد بند چم چاره نبد چندش …
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر